سلام
زمستان چهار
از دیشب دو مساله برایم لاینحل باقیست
نخست: بانوی عمارت هم تمام شد و ختم بخیــــر. هرکس که باید میمُرد کشته شد. طبیبُ الاطبا، بله را از افسرالاملوک گرفت و پارچه یادگارِ مادرِ یحیی، ب آه...
سلام
زمستان هفت
یک سایت بامزه یافتم برای ادیت عکس . جمعه، کلی و اندی باهاش سرگرم شدم. ماجرا از آنجا شروع شد که گرامی مادر خبر داد ظهر، مهمان هستند به مناسبت دهمین روز تولد نوه نو رسیده! گرامیِخواهر. آه...
سلام
زمستان نُه
یک خبر دارم برایتان.
خُب بتازگی با یک مرد آشنا شدم. بی دست و پاست، سی و شش ساله.
در اصل، ابتدا صدایش را شنیدم. حرفهای خوب میزد و البته خوشصحبت هم بود. طوریکه دوست داری بیشتر و آه...